سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























فراق

 

صحن انقلاب، گوشه ای از فرورفتگی های کناره صحن، طوریکه اگر رو قبله به دیوارهای پشت سرت تکیه بدهی خط سیر نگاهت از ما بین گلدسته و گنبد می گذرد یا به قول حمیدرضا در ذو قبلتین حرم آقایی...

چند قدمی مانده به صبح...

شاید این تنها باری است که دوست ندارم نگاهم را به سجده گاه بدوزم، اصلا نمی توانم چشم از رقص پرچم روی گنبد بردارم.

سکوت است و سکوت و سکوت...

هر از گاهی نشانی از نگاه محبوب را در می یابی و عاشقی که ناگهان بغض می ترکاند...

صدای مناجات خوان حرم، پرده سکوت را می درد، آرامش کبوتران را هم، انگار باد را هم خبر می کند.

اینجا ابر و باد و مه و کبوتر و ریسه و پرچم خود را آماده می کنند.

تا اذان چیزی نمانده...

پیر مردی آرام عصا می کوبد و آرام تر اشک می ریزد، زنی که چادرش را پرده راز های چشم هایش کرده، جوانی که دست چپش رو به آسمان و دست راستش انگار دانه های تسبیح را شاهد العفو ها و عجزش نزد خالق می گیرد.

صدای اذان بلند می شود

دخترکی در بغل مادر پیچیده شده در پتوی صورتی انگار آرام بیدار می شود.

لبخند مادر دلش را قرص می کند.

وقت، وقت تفضل خداست و اینجا حریم امام رئوف...

همه عالم دست به دست هم می دهند تا کودک را بیدار نگاه دارند.

می دانی آخر بیداری در این وقت و این مکان خود مقدمه تفضل است.

ماه پشت ابرها پیدا و پنهان می شود...

کبوتر ها که حالا خوب گرم شده اند در آسمان بالای گنبد نقش عروسک می بندند...

باد و رقص پرچم و ریسه ها، موسیقی بازی دخترک می شوند...

اما دخترک بی توجه به آنها دست های کوچکش بلند می شود به سمت ضریح:

"سلام آقای خوبی های مادر و پشتوانه استوار پدر"


نوشته شده در یکشنبه 90/11/23ساعت 6:59 عصر توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |


Design By : Pichak